برچسب : نویسنده : ساغرخانم داودی s-sagharkhanom بازدید : 219
بنام خدای رنگین کمان
روزی مردی به سراغ زنی رفت واز او خوا ستگاری کرد وباهم ازدواج کردند آن ها بچه دار شدند ولی بچه شان ناقص بود وچشمانش هم کور بود یک روز مرد به سراغ طبیبی رفت و از او خواست تا بچه شان را به بیمارستانی منتقل کند ولی طبیب این کار را نکرد و بچه شان را به بیمارستان منتقل نکرد چون آن بچه داشت ازدنیا میرفت و هیچکس هیچکاری نمی توانست برای آن بچه بکند .مادر بچه به پدر بچه گفت :« کی من را به بیمارستان می بری؟ بچه کجاست و چرا من او را نمی بینم؟»
مرد ناراحت شد وگفت :بچه مان مرده است. زن باور نکرد و باز هم همین جمله را تکرار کرد مرد هم جواب داد :« من داشتم با آقای دکتر حرف می زدم یک دفعه دیدم بچه مان مرده .گریه ام گرفت .دکتربه من گفت دیگر هیچ امیدی برای زنده ماندن بچه شمانیست. پس دیگر گریه نکن » زن جیغی زدوازحال رفت. اوهم مثل بچه اش ازدنیارفت مرد/دیگر نمی دانست چه کارکندآخراودیگرتنها شدوبی کس وکار. دیگر هیچ شغلی نداشت. مادر وپدر او پیروناتوان شده بودندوهیچ کاری نمی توانستند انجام دهند. مرد بیچاره شده بود دیگرهیچ پولی نداشتوفقیروبی کس وکار شده بود.
تمام/ساغر داودی
چشمان عشق...
برچسب : نویسنده : ساغرخانم داودی s-sagharkhanom بازدید : 181
سلام بچه های خوبم
من ساغر خانم داودی دانش آموز کلاس سوم دبستان دخترانه ی قرآن و عترت هستم و هجدهم اسفند ماه 1393 به سن 9 سالگی می رسم . من علاقه ی بسیاری به قصه نویسی دارم و می خواهم در این وبلاگ قصه ها و دل نوشته هایم را بنویسم. پس منتظرقصه هایم بمانید و برایم پیام بگذارید.
دوستتان دارم .
دوست خوب شما ساغرخانم داودی
چشمان عشق...برچسب : نویسنده : ساغرخانم داودی s-sagharkhanom بازدید : 163